مقاله بررسی مكتب بودابست

دسته بندي : علوم انسانی » علوم اجتماعی
مقاله بررسي مكتب بودابست در 41 صفحه ورد قابل ويرايش

فهرست مطالب

عنوان صفحه

تحولات ماركسيسم اروپايي در آغاز سدة بيستم.................................................. 1

انتقاد ماركسيست هاي هگلي به ماركسيست هاي سنتي ...................................... 3

و دلايل روي آوردن به ريشه هاي هگلي نظريه ماركس

جورج لوكاچ .......................................................................................................... 3

مقدمه .................................................................................................................... 9

مكتب بوداپست به قلم سامي نعير......................................................................... 10

نگاهي به مكتب پوداپست نوشته فرانسواريوير..................................................... 15

نيم نگاهي به زندگي و آثار اعضاي مكتب بودا پست ........................................... 16

دربارة مكتب بوداپست اثر جورج لوكاچ................................................................ 22

چپ نوين مجاز مقالة سرژ فرانكل و دانيل مارتن ................................................ 25

نظريه و عمل از ديدگاه نيازهاي انساني به قلم آگنس هلر ................................... 30

وقت آزاد و تقسيم كار اثر ماريا ماركوش و آندراش هگدوش ........................... 35

فهرست واژگان .................................................................................................... 37

فهرست اسامي ..................................................................................................... 38

فهرست منابع ........................................................................................................ 39











تحولات ماركسيسيم اروپايي در آغاز سدة بيستم

در حالي كه جامعه شناسان سدة نوزدهم نظريه هايشان را درمخالفت با ماركس مي پروراندند ،‌شماري از ماركسيست ها نيز كوشش همزماني را درجهت روشن كردن و بسط نظرية ماركس به عمل آوردند.

بعد از مرگ ماكس ، نظرية ماركسيستي نخست تحت سلطة كساني قرار گرفت كه در اين نظريه جبرگاريي علمي و اقتصادي مي ديدند. والر شتاين اين دوره را عصر « ماركسيسم سنت گرا» ناميد.

«فردريك انگلس» حامي وهمكار ماركس را كه تا چندين سال بعد از مرگ او زنده بود ، بايد از نخستين هواداران اين چشم انداز به شمار آورد. اين نظر اساساً مبتني بر اين برداشت بود كه نظرية علمي ماركس پرده از قوانين اقتصادي حاكم بر جهان سرمايه داري برداشته است. اين قوانين سقوط گريز ناپذير نظام سرمايه داري را نشان مي‌دادند. نخستين انديشمندان ماركسيست مانند « كارل كائوتسكي» در صدد آن برآمده بودند كه شناخت درست تري از عملكرد اين قوانين بيابند . اين چشم انداز با مسايل گوناگوني همراه بود يكي آن كه به نظر مي رسيد اين نظريه ضرورت عمل سياسي را كه پاية اساسي موضوع ماركس است ، از بين برده است . يعني ديگر نيازي به فعاليت سياسي افراد و به ويژه كارگران احساس نمي‌شد.از آنجا كه نظام سرمايه داري خواه ناخواه فرو مي پاشيد ، تنها كاري كه براي آنها مي ماند دست روي دست گذاشتن و ماندن در انتظار سقوط گريز ناپذير اين نظام بود . در يك سطح نظري ، ماركسيسم جبرگرايانه رابطة ديالتيكي ميان افراد و ساختارهاي اجتماعي وسيعتر را ناديده مي‌گيرد.

اين مسائل به واكنش در ميان نظريه پردازان ماركسيست و رشد «ماركسيسم هگلي» در اوايل سدة بيستم انجاميد. آنها براي اين «ماركسيست هگلي» ناميده شدند كه مي‌كوشيدند تعلق «هگل» به آگاهي را با علاقة جبرگرايان به ساختارهاي اقتصادي جامعه در آميزند. آنها هم به جهت تظري وهم به دلايلي عملي اهميت داشتند . از جهت نظري ، آنها اهميت فرد ، آگاهي و رابطة ميان انديشه و عمل ، را دوباره گوشزد كردند و از جهت عملي ، بر اهميت عمل فردي در به راه انداختن انقلاب اجتماعي تاكيد كردند.

مهمترين هوادار اين ديدگاه «جورج لوكاچ» بود به گفته «مارتين ژي» «لوكاچ » «بنيانگذار ماركسيسم غربي» بود. او نويسندة‌ «طبقه و آگاهي طبقاتي» بود كه سند منشور ماركسيسم هگلي تلقي مي شود. « لوكاچ» در اوايل سدة بيستم آغاز به آن كرد كه ماركسيسم را با جامعه شناسي پيوند زند .اين پيوند با رشد نظرية انتقادي در دهه‌هاي 1920 و 1930 تسريع شد. (ريترز، 1379، 52 – 51)









انتقاد ماركسيست هاي هگلي به ماركسيست هاي سنتي و دلايل روي آوردن به ريشه هاي هگلي نظرية ماركس:

بيشتر ماركسيست هاي سنتي جبرگراي اقتصادي بودند و عوامل اجتماعي را تحت شعاع عامل اقتصادي و تقليل پذير به اقتصاد مي دانستند. ماركسيست هاي هگلي مانند « لوكاچ» به اين ديدگاه اقتصادي تك بعدي انتقاد داشتند و علاوه بر عوامل اقتصادي و مادي بر عوامل ذهني و فرهنگي نظريه ماركس نيز تاكيد مي‌كردند آنها براي تكميل ديدگاه ماركسيستي و بسط‌ آن به عوامل ذهني و فكري به ريشه هاي هگلي نظرية ماركس به ويژه در آثار اوليه‌اش روي آوردند. (ريترز، 1379 ، 259)
جورج لوكاچ

دست نوشته‌هاي اقتصادي و فلسفي سال 1844 كه بيشتر تحت نفوذ ذهن گرايي هگلي بود ، براي بيشتر انديشمندان ماركسيست ناشناخته بود به هر روي در دهة 1920 «لوكاچ» اثر عمده‌اي «طبقه و آگاهي طبقاتي» را نوشته بود و در آن بر جبنة ذهني نظرية ماركس تاكيد ورزيده بود.

« خدمت عمدة لوكاچ به نظرية ماركسيستي ، در دو مفهوم عمده‌اش ، «چيزوارگي و آگاهي طبقاتي» نهفته است.»

«لوكاچ» از همان آغاز آشكار ساخت كه نمي خواهد كار ماركسيست‌هاي اقتصادي را در زمينه چيزوارگي يكسره رد كند، بلكه تنها بر آن است كه افكار آنها را گسترش و بسط دهد او با مفهوم ماركس از كالا، كه آن را به عنوان « مساله اصلي و ساختاري جامعة سرمايه داري» مشخص ساخته بود كارش را آغاز كرد . مفهوم ماركس از طلسم انگاري كالاها،‌پاية مفهوم چيروارگي لوكاچ بود.

تفاوت ميان طلسم انگاري كالاها و چيزوارگي ، در ميزان گستردگي دو مفهوم نهفته است. مفهوم طلسم انگاري محدود به نهاد اقتصادي است اما لوكاچ مفهوم چيز وارگي را به سراسر جامعه – دولت قوانين و بخش اقتصادي گسترش مي دهد. يك فراگرد پويا است كه در همة بخشهاي جامعه سرمايه داري جريان دارد، مردم باور كرده‌اند كه ساختارهاي اجتماعي، حياتي براي خودشان دارند و درنتيجه اين ساختارها خصلتي عيني پيدا كرده‌اند لوكاچ اين فراگرد را چنين توصيف كرده است:

انسان درجامعة سرمايه داري با واقعيتي كه خودش ( به عنوان يك طبقه) ساخته است روبرو مي شود. اين واقعيت براي او چونان پديده‌اي طبيعي به نظر مي رسد كه از خودش بيگانه است، او خودش را يكسره بازيچه قوانين اين واقعيت مي‌انگارد، فعاليتش محدود به اين شده است كه براي منافع شخصي خودخواهانه‌اش تا آنجا كه مي‌تواند ، در تحقق يك نوع قوانين گريز ناپذير فرد گرايانه، به پيش تازد. اما او حتي در حين انجام دادن يك چنين « كنشي» شناختة عيني رويدادها به شمار مي‌آيد و نه شناساي آنها . « لوكاچ» مساله چيزوارگي را محدود به سرمايه داري مي دانست.

دومين خدمت لوكاچ، كارش دربارة آگاهي طبقاتي است از نظر لوكاچ آگاهي طبقاتي خصلت گروهي از آدمهايي است كه جايگاه همانندي را در نظام توليدي اشغال مي‌كنند. اين نظريه تاكيد بر آگاهي بورژوازي و به ويژه پرولتاريا مي انجامد. در كار لوكاچ ،‌ميان جايگاه عيني اقتصادي، آگاهي طبقاتي وانديشه هاي واقعي و روان شناختي انسان‌ها در بارة زندگيهايشان پيوند آشكاري وجود دارد.

مفهوم آگاهي طبقاتي در نظام سرمايه داري، مستلزم حالت پيشين آگاهي كاذب است. اين به آن معناست كه طبقات درجامعة سرمايه داري معمولاً درك درستي از منافع طبقاتي‌شان ندارند. براي نمونه، تا مرحلة انقلابي، اعضاي پرولتاريا ماهيت و گسترة استثمارشان را در نظام سرمايه داري به خوبي تشخيص نمي‌دهند. كاذب بودن آگاهي طبقاتي نيز از جايگاه طبقاتي در داخل ساختار اجتماعي جامعه،‌سرچشمه مي‌گيرد. « آگاهي طبقاتي مستلزم نا آگاهي طبقاتي فرد از شرايط طبقاتي و اجتماعي – تاريخي است. اين كاذب بودن ، يعني توهمي كه در ذات اين موقعيت نهفته است، به هيچ روي خود خواسته نيست.

بيشتر طبقات اجتماعي در سراسر تاريخ نتوانسته‌اند بر اين آگاهي كاذب فايق ايند تا از اين طريق به آگاهي طبقاتي راستين دست يابند اما با اين همه جايگاه ساختاري پرولتاريا در داخل نظام سرمايه‌داري ، توانايي ويژة دستيابي به آگاهي طبقاتي را به آنها بخشيده است.

توانايي دستيابي به آگاهي طبقاتي ، ويژة جوامع سرمايه داري است. در جوامع ما قبل سرمايه‌داري، عوامل گوناگوني از رشد آگاهي طبقاتي جلوگيري مي‌كردند . يكي آن كه دولت به گونه‌اي مستقل از اقتصاد بر قشرهاي اجتماعي تأثير مي گذاشت، ديگر آن كه آگاهي منزلتي ( حيثيت) گرايش به پوشاندن آگاهي طبقاتي ( اقتصادي) داشت. لوكاچ از اين وضع نتيجه گيري مي‌كند كه بنابراين درون يك چنين جامعه‌اي امكان چنان موقعيتي وجود ندارد كه دربارة مبناي اقتصادي روابط گوناگون اجتماعي اگاهي به دست آيد. برعكس مبناي اقتصادي سرمايه‌داري ، روشنتر و ساده‌تر است. در يك چنين جامعه‌اي ، مردم ممكن است به پيامدهاي موقعيت اقتصاديشان آگاهي نداشته باشند ولي دست كم ناخود آگاهانه دربارة آن هشياري دارند. در نتيجه آگاهي طبقاتي به نقطه‌اي رسيده است كه در آنجا مي‌تواند خود آگاه گردد در اين مرحله جامعه به يك رزمگاه عقيدتي تبديل مي‌شود كه در آن آنهايي كه مي‌كوشند بر خصلت طبقاتي جامعه سرپوش گذارند در برابر كساني صف آرايي مي كنند كه خواستار برملا كردن آنانند.
چپ نوين مجار مقالهء سرژ فرانكل ودانيل مارتن

نقد نوين چپ راديكال در مجارستان:

« جورج آچل » مسئول فرهنگي رهبري حزب كمونيست مجارستان در كنفرانس تبليغ و ترويج و فرهنگ در 1973 با سخنراني تند و تيزي به مرتدان ، انقلابي نمايان ، آنارشيست‌هاي چپ نو و… كه نقش ارتجاعي در تقليد ميمون وار خود از ايدئولوژي بورژوايي ايفا مي كنند مي تازد و از ماريا ماركوش، آندراش هگدوش ، ميهاي وايدا و آكنس هلر نام مي‌برد وباعث مي‌شود آنها متهم به ضد ماركسيسم شده واز كار وحزب اخراج شوندو امروزه حتي با دشواري رو به رو هستند و از راه ترجمه گذران زندگي مي‌كنند. سرچشمه هاي نظري و ايدئولوژيكي راديكال هاي مجار از مكتب بوداپست است. اين مكتب در آغاز در فلسفه مي‌پرداخت اما راديكال هاي مجار به جامعه شناسي كردن آن دست زدند. آچل سعي داشت لوكاچ را از مكتب جدا كند. و اورا به نفع رژيم بكار بگيرد لوكاچ اواخر عمر راديكال تر شد اما رژيم سعي داشت اورا منتقد معتدل نشان دهد. موضع انتقادي مكتب بوداپست در برابر نظريه و كردار جامعه‌هاي موسوم به سوسياليستي است .موضعي كه بر نظامي ار ارزش‌هاي ماركس استوار است. لوكاچ معتقد بود براي شناخت ماركسيسم حركتي دو سويه لازم است از جهت روش شناختي پسر وي به طرف ماركس و در مورد آنچه به واقعيت مربوط مي شود، پيشروي به سوي تبيين ماركسيستي پديده هاي كنوني .
( پوينده ،‌1381 ، 55 – 49)

جامعه شناسان راديكال مجار از بوروكراسي متأثر بودند آنها به اين نتيجه رسيده اند كه جوامع سوسياليستي اروپايي مسائلشان فقط از عوامل بيروني يا ذهني و شخصي ،اهمال كاري‌ها يا خيانت برگزيدگان حاكم نمي‌باشد بلكه بيشتر محصول علت‌هاي ساختاري است و با خود ساختمان اقتصادي – اجتماعي ارتباط دارد. اين جامعه وجه اشتراك با سوسياليسمي كه چندين نسل از انقلابيان به آن بيش از خود اهميت مي دادند ندارد. منتقدان جوامع سوسياليستي اروپاي شرقي تنها منتقدان راديكالي بودند كه به نظام ارزش‌هاي ماركس وفادار بودند. اما شيفتگي صورت پرستانه به نظام مفهومي ماركس آنها را از پيگيري يگانه اسلوبي كه آنها را از بن بست رهايي دهد باز داشته است . پس فقط يك انقلاب نظري در درون اين سنت فرهنگي كه مي توان ماركسيس ناميدش مي‌تواند به بررسي واقعگرايانه تمدن كنوني راهبر شود .نويسندگان اين مقاله معتقدند در جوامع ديوان سالار در جوامع صنعتي شرق و غرب از فرضيه هاي راديكال‌هاي مجار مي‌توانند درس بگيرند و با پرورش برنامه‌هاي انقلابي كمك مهمي به جوامع صنعتي برسانند. ديوان سالاري در مرحله خاص از تقسيم كار پديدار گشت آن هنگام كه مالك قادر نبود كارهاي مربوط به مديريت انجام دهد به تبع قدرت خود را با گروهي كه شايستة انجام چنين هدفي است تقسيم كرد اين گروه فن آزموده داراي سلسله مراتب، منافع ويژة خود را هم دنبال مي‌كند و از آن پس تمدن صنعتي ايجاد سازمان گسترده‌اي را در نظام اقتصادي ضروري ساخت و اين نظام ساختار ديوان سالاري را ايجاد كرده‌اند امروزه صفت مشترك جوامع صنعتي وجود سازمان‌هاي بزرگ ديوان سالار است. سازمان‌هايي كه توان ادارة نيروهاي توليدي مدرن را دارند و ديگر ساختارهاي روابط اجتماعي را كنار مي زنند تا خودشان به ساختار مسلط تبديل گردند. البته بدون برداشت جامعه شناختي از ديوان سالاري و درك ذات رابطة ديوان سالاري كه هم در درون نظام ادارة امور وهم ميان نظام ادارة امور وكل جامعه مي‌شود نمي توان برداشتي صحيح از سوسياليسم و سرمايه داري داشت ( پوينده ، 1381 ، 59 – 49)

در بخش دوم اين مقاله‌ آمده است در انقلاب اكتبر شوروي سه گزينه‌ي اصلي مشخص‌اند:

1ـ ساختن دستگاه متمركز اداري به دور از نظارت كارگران . اين گزينه را استالين بعدها در عمل پياده كرد و كشورهاي اروپاي شرقي هنوز ويژگي هاي اساسي آن را دارا هستند اما معتدل تر از دورة استالين ( دولتي كردن سنديكاها)

2.گزينه‌ي اپوزبيسيون كارگري كه خواستار سنديكايي شدن دولت بود يعني در همه سطح‌‌هاي ادارة اقتصادي از سركارگر تا وزير برگزيدة كارگران باشد. و در يوگسلاوي از سال 1948 تحت طرح خودگرائي به اجرا در امد. خود گرائي يوگسلاويايي در ظاهر مركزيت ديوان سالار را لغو وقدرت مديريت را به مجامع كارگران واگذار كرده بود و ضرورت وجود مديريت ديوانسالاري را نفي مي‌كرد. اما مديريت ديوانسالار به شيوة اجتناب ناپذير در پس نقاب نهادهاي خود گرداني مخفيانه شكل ‌گرفته است و ديوان سالاري توانسته بود بي گناه جلوه كند و تمام مسئوليت را بر دوش نهادهاي خودگردان بيندازد و همين امر مبارزه بر ضد بوروكراسي و به نفع خود گرداني كارگري حقيقي را دشوارتر مي‌سازد.

3ـ استقرار ساختكاريهاي تسلط اجتماعي بر قدرت اداره تخصصي و چپ راديكال براي پرورش نظري آن تلاش مي‌كند. هدف مد نظر ماركس جامعه‌اي عاري از سلطه است كه در صورت نبود قدرت تحقق مي‌يابد و تا زماني كه قدرت وجود داشته باشد نوعي سلطه اجتماعي نهادي ضروري است.

امروزه قدرت نهايي در دست‌هاي ادارة تخصصي متمركز شده است و پيامد مهار ناپذير اين قدرت را از خلال نظارت اجتماعي مؤثر مي توان محدود يا نابود كرد .
( پوينده ، 1381 ، 65 – 64)

از نظر آندراش هگدوش و ماريا ماركوش در مورد گزينه‌هاي پيشرفت در كشورهاي اروپاي شرقي دست كم دو گرايش اصلي تكامل را مي‌توان يافت :

1ـ الگوي دولتي ؛ 2ـ الگوي راه اصلي

الگوي دولتي : از خلال مجراهاي رسمي نفوذ گسترده‌اي را اعمال مي‌كندو ساختارهاي موجود را براي آينده تعميم مي‌دهد هر چند گاهي مجبور است با برخي دگرگوني‌ها منطبق شود.

گزينه راه اصلي: در واقع با پيروي از غرب يعني تن دادن به سيستم بازار وسود شخصي كه محرك اصلي توليد ونهايتاً توسعه است.

طرفداران راه اصلي ، الگوي دولتي را ايستا و بي نتيجه مي‌دانند؛ و اگر چه راه حل هاي بسياري براي مشكلات زاده‌ي گزينه‌ي «دولت باور» ارايه مي‌دهند ،نمي‌توانند در جامعه‌اي باتضاد روز افزون طبقاتي سعادت مردم را تضمين كنند.

در بخش سوم اين مقاله نويسندگان به نظريات هلر به نقش كار در تكامل شخصيت بشر اشاره مي‌كنند، با اين توضيح كه كار در جامعه‌هاي معاصر كاري از خود بيگانه است و صرف افزايش وقت بيكاري شيوه‌ي زندگي مردمان را دگرگون نمي‌سازد. در جوامع ديوان سالار كنوني تقسيم دو گانه كار پايه تقسيم جامعه به گروه‌هاي الزاماً مخاصم است. منظور از تقسيم دو گانه‌ي كار شكلي از تقسيم وظايف است كه درآن عده‌اي مجري و عده‌اي مديراند. و گروه مديران مناسبات اجتماعي را بر مبناي منافع خاص خود شكل مي‌دهند. پس «انقلاب تقسيم كار » بايد براي الغاي انحصار مديريت انجام شود. يگانه پايه‌اي است كه بر مبناي آن فرآيند مسلط اجتماعي وانساني كردن مناسبات اجتماعي مي ‌تواند به خوبي به فرجام رسد و حتي به نظر اين نويسندگان با بهره گيري از نوعي نظام آموزشي و سازماندهي كار مي‌توان اوضاع و احوال مساعدي بوجود ‌آورد. تا كارگر در هر مرحله‌اي از زندگي خود بتواند تخصص و حوزة فعاليت خويش را تغيير دهد پس وجود نظامي آموزشي در كنار آموزش تخصصي فرهنگ علمي را بپروراند كه افراد را براي اعمال سلطه بر مناسبات اجتماعي براي در دست گرفتن سرنوشت خودشان اماده باشند نه اينكه محكوم به كار ثابت براي تمام طول حياتشان باشند.

نكتة مهم ديگر نقشي است كه خانواده‌هاي استبدادي در ايجاد و تحكيم ساختار جامعة استبدادي دارد. با فرا رسيدن دورة استاليني در يافتند كه خانوادة استبدادي پاية مهمي براي جامعه استبدادي است و « انقلاب زندگي روزمره» با « انقلاب شكل خانواده» يا مناسبات ميان مرد و زن پيوندي فشرده دارد.او انقلاب هم اينك نزد بسياري از جوانان تحقق يافته است و رهبران مجار به اين جوانان مي‌تازند پس پيدايش نقد راديكال چپ يگانه اميد براي آن است كه ارزش‌ها و پراكسيس ماركسي بتوانند بانوزايي واقعي روبرو شوند . ( پوينده ، 1381 ، 77 – 68)



نظريه وعمل از ديدگاه نيازهاي انساني به قلم آكنس هلر : (Agnes Heler)

در اين مقاله به نكات زير اشاره دارد:

- وظيفه‌ي روشنفكر توليد نظريه است و كتاب نخستين شكل نمودار شدن نظريه در بازار است.
دسته بندی: علوم انسانی » علوم اجتماعی

تعداد مشاهده: 1987 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.zip

فرمت فایل اصلی: doc

تعداد صفحات: 41

حجم فایل:38 کیلوبایت

 قیمت: 24,900 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل
  • محتوای فایل دانلودی: